×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عشق و روشنگری

× من هزاران سال زیسته ام.و خوب میدانم در پی یافتن و رسیدن و تجربه کردن (عشق) لحظات عمرم سپری شده است ومیشود وخواهد شد عمر :تنها داراییم در این د ن ی ا ست .ولی راضیم چرا که به پای متاع ارزنده ای عمرم رفته است ومیرود وخواهد رفت
×

آدرس وبلاگ من

nirvana.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/amiri123456

بی حوصلگی از دیدگاه اشو

بی حوصلگی، بودا و بافلو

Boredom, the Buddha and the Buffalo

لطفاً طبیعت تجربه ای را كه بی حوصلگی و بی قراری می خوانیم تشریح كنید.

 بیحوصلگی و بی قراری عمیقاً به هم مرتبط هستند. هروقت حوصله تان سربرود، سپس بی قرار می شوید. بی قراری محصول جانبی بی حوصلگی است.

سعی كن مكانیسم آن را درك كنی. هروقت حوصله ات سر می رود، می خواهی

از موقعیتی كه در آن هستی فرار كنی. اگر كسی چیزی می گوید و حوصله ی تو

سررفته است، شروع می كنی به وول خوردن و تشنج پیداكردن. این اشاره ای ظریف است كه می خواهی از آن مكان، از آن شخص و از آن صحبت های بی معنی دور شوی.

بدنت شروع به حركت می كند. البته برای اینكه با ادب باشی، آن احساس را سركوب

می كنی، ولی بدن پیشاپیش به حركت درآمده است ،_ زیرا بدن بیش از ذهن اصالت دارد، بدن بیشتر از ذهن صداقت و صفا دارد!

ذهن سعی دارد باادب باشد، لبخند می زند. می گویی، "چه قشنگ،" ولی در درون

می گویی، "چه مزخرف! من بارها به این داستان گوش داده ام و او بازهم تكرار

می كند!"

هروقت حوصله ات سربرود، بی قرار می شوی. بی قراری، نشانی بدنی است:

بدن می گوید: "از اینجا دور شو.هرجا كه خواستی برو، ولی اینجا نباش!"

ولی ذهن به لبخندزدن ادامه می دهد و چشم ها برق می زند و می گویی گوش می دهی و هرگز چیزی به این زیبایی قبلاً نشنیده ای. ذهن متمدن است، بدن هنوز وحشی است.

ذهن انسانی است، بدن هنوز حیوانی است.

ذهن كاذب است، بدن صادق است. ذهن آداب و مقررات می داند ،چگونه باید رفتار كرد

و چگونه باید درست رفتار كرد ، بنابراین وقتی كه آدم كسل كننده ای را هم می بینی، می گویی، "چقدر از دیدارت خوشحالم!" و در عمق وجودت، اگر اجازه داشتی، این مرد را می كشتی! او تو را وسوسه می كند كه به قتلش برسانی! آنوقت احساس بی قراری

می كنی و ول وول می خوری! اگر به بدن گوش بدهی و فرار كنی، بی قراری

ازبین می رود.

امتحان كن! اگر كسی حوصله ات را سر برده است، شروع كن به پریدن و دویدن

به اطراف. ببین: بی قراری ناپدید می شود، زیرا بی قراری فقط نشان می دهد كه انرژی نمی خواهد در اینجا باشد. انرژی پیشاپیش به حركت درآمده است، انرژی پیشاپیش این مكان را ترك كرده است. حالا، تو انرژی را دنبال كن!

بنابراین، نكته ی اصلی، فهمیدن بی حوصلگی است نه بی قراری. بی حوصلگی پدیده ای بسیار بسیار بااهمیت است. فقط انسان است كه احساس بی حوصلگی می كند، نه هیچ حیوان دیگری. نمی توانی كاری كنی كه یك بافلو احساس بی حوصلگی كند. غیرممكن است! فقط انسان بی حوصله می شود، زیرا فقط انسان هشیار است. سبب آن هشیاری انسان است.

هرچه بیشتر حساس باشی، هرچه بیشتر آگاه باشی، هرچه معرفت بیشتری داشته باشی،

 

بیشتر حوصله ات سر می رود. در موقعیت های بیشتری احساس بی حوصلگی می كنی.

یك ذهن میانحالهmediocre  احساس بی حوصلگی نمی كند. او ادامه می دهد، اوضاع را قبول می كند، هرچه كه باشد اشكالی ندارد! او زیاد هشیار نیست.

هرچه هشیارتر بشوی، بیشتر احساس خواهی كرد كه برخی از موقعیت ها فقط یك تكرار هستند، گویی كه تحمل آن موقعیت برایت دشوار است و موقعیتی بیات و فاسد است.

هرچه حساس تر باشی، بیشتر احساس بی حوصلگی می كنی. بی حوصلگی نشانه ی  حساس بودن است. درختان احساس بی حوصلگی نمی كنند، حیوانات بی حوصله

نمی شوند، سنگ ها بی حوصله نمی شوند ،_ زیرا به قدر كافی حساس نیستند.

این باید یكی از اساسی ترین نكات برای فهمیدن بی حوصلگی باشد ، كه شما

حساس هستید.

ولی بودا نیز بی حوصله نمی شود. نمی توانی به یك بودا احساس بی حوصلگی بدهی.

حیوانات بی حوصله نمی شوند و بوداها نیز بی حوصله نمی شوند.

بنابراین بی حوصلگی پدیده ای است بین حیوان و بودا. برای بی حوصلگی قدری حساسیت بیشتری نیاز است كه به حیوان داده شده. و اگر بخواهی به ورای آن بروی، آنوقت باید تماماً حساس بشوی.

آنگاه بازهم بی حوصلگی ازبین می رود. ولی در این میان، بی حوصلگی وجود دارد.

اگر همچون حیوان بشوی، بازهم بی حوصلگی ازبین می رود. بنابراین درخواهید یافت كه مردمانی كه زندگی حیوان گونه دارند كمتر بی  حوصله می شوند. آنان با خوردن و نوشیدن و خوش بودن شاد هستند و حوصله شان سر نمی رود، ولی آنان موجودات حساسی نیستند. در حداقل زندگی می كنند. آنان فقط با همان قدر آگاهی زندگی می كنند كه برای زندگی روزمره كفایت كند.

درخواهید یافت كه روشنفكرها، كسانی كه زیاد فكر می كنند، بیشتر بی حوصله می شوند، زیرا فكر می كنند. و به سبب همین فكركردن است كه می توانند ببینند كه چیزهایی فقط تكرار است. زندگی شما یك تكرار است: هر روز صبح تقریباً همانطور از خواب برمی خیزید كه همیشه در عمرتان برخاسته اید. همیشه یك جور صبحانه می خورید. سپس به اداره می روید ، همان اداره، همان مردم، همان كار. آنوقت به خانه می آیید ، همان همسر! اگر حوصله تان سربرود، طبیعی است!

برایتان بسیار دشوار است كه چیزی جدید ببینید، همه چیز كهنه و گرد گرفته است.

داستانی شنیده ام:

روزی مری جین، دوست خوب یك دلال ثروتمند با خوشحالی در را باز كرد و سپس به سرعت خواست آن را ببندد زیرا دریافت كسی كه در پشت در است همسر آن معشوقش است.

زن به در تكیه داد و گفت، "عزیز ، بگذار بیایم تو. قصد ندارم صحنه ای برپا كنم، فقط می خواهم گفتگویی دوستانه داشته باشم."

مری جین با عصبیت فراوان او را به داخل راه داد و با احتیاط گفت، "چه می خواهی؟"

همسر مرد در حالی كه به اطراف نگاه می كرد گفت، "چیز زیادی نمی خواهم فقط یك سوال دارم: كه پاسخ آن را می خواهم. به من بگو عزیزم، فقط بین خودمان دو تا باشد،

در آن احمق مزخرف چه چیز جالبی می بینی؟"

همان شوهرهر روزی یك احمق مزخرف می شود، همان زن هر روزی..... تقریباً

از یاد می بری كه او چه شكلی است! اگر از شما بخواهند كه چشمانتان را ببندید و

چهره ی همسرتان را به یاد بیاورید، این را غیرممكن خواهید یافت. صورت زن های بسیاری در نظرتان می آید، تمام زنان همسایه، ولی نه صورت همسرتان!

تمام آن رابطه یك تكرار شده است. عشقبازی می كنید، یكدیگر را در آغوش

می گیرید،همسرتان را می بوسید، ولی اینك تمام این ها حركاتی توخالی شده اند.

آن شكوه و وقار خیلی وقت است كه از بین رفته است. وقتی كه ماه عسل تمام شود، ازدواج تقریباً تمام شده است، سپس به وانمودكردن ادامه می دهید.

ولی در پشت آن تظاهرها، بی حوصلگی انباشته می شود.

مردم را در خیابان تماشا كن و خواهی دید كه كاملاً بی حوصله هستند همه بی حوصله هستند، تا سرحد مرگ بی حوصله هستند. به صورت هایشان نگاه كن ، هیچ هاله ای از خوشی در آن نیست.

به چشم هایشان نگاه كن ، گردگرفته است، هیچ نوری از شادی درون در آن نیست.

از اداره به خانه می روند و از خانه به اداره، یك تكرار مدام.

و یك روز می میرند... مردم تقریباً همیشه بدون اینكه زندگی كرده باشند می میرند.

گفته شده كه برتراند راسل گفته است:"وقتی به یاد می آورم، نمی توانم بیشتر از چند لحظه را به خاطر بیاورم كه واقعاً زنده و باحرارت بوده ام."

آیا می توانی به یاد بیاوری؟ چند لحظه از زندگیت بوده كه واقعاً باحرارت بوده ای؟

خیلی به ندرت رخ می دهد. انسان خواب آن لحظه ها را می بیند، آرزویشان را دارد و امید دارد كه چنین لحظاتی داشته باشد، ولی هرگز رخ نمی دهند.

حتی اگر هم رخ بدهند، دیر یا زود تكراری می شوند. وقتی كه عاشق زن یا مردی

می شوی، معجزه ای را احساس می كنی. ولی رفته رفته آن معجزه ازبین می رود و

همه چیز تكراری می شود. بی حوصلگی آگاه شدن از تكرار است. حیوانات چون

نمی توانند گذشته را به یاد بیاورند، پس نمی توانند بی حوصله شوند. آن ها نمی توانند گذشته را به یاد بیاورند، بنابراین نمی توانند احساس تكرار كنند. یك بافلو همان علف را هر روز با همان لذت می خورد. تو نمی توانی! چطور می توانی همان علف را با همان لذت، هر روز بخوری؟ به ستوه خواهی آمد!

بنابراین مردم سعی می كنند تغییر بدهند. به خانه ی جدید می روند، اتومبیلی جدید به خانه می آورند، شوهر قدیم را طلاق می دهند و رابطه ای جدید می زنند!

ولی دیر یا زود این چیز جدید هم یك تكرار خواهد شد.

تعویض خانه، تعویض شریك زندگی، تعویض افراد و روابط هیچ كاری از پیش نخواهند برد.

و هرگاه جامعه ای بسیار كسل شود، مردم از شهری به شهر دیگر می روند، از شغلی به شغل دیگر، از همسری به همسر دیگر، ولی دیر یا زود درمی یابند كه همان چیزها بار دیگر با همین زن، با همین مرد و با همین خانه و اتومبیل تكرار می شود.

آنوقت چه باید كرد؟

هشیار تر بشو. مسئله تغییردادن موقعیت ها نیست، خودت را دگرگون كن، هشیارتر باش. اگر هشیارتر باشی قادر خواهی بود كه ببینی هرلحظه تازه است، ولی برای این، به یك انرژی  بسیارعظیم، به انرژی آگاهی نیاز است.

آن زن همان زن نیست ، به یاد بسپار.  این تو هستی كه در توهم به سر می بری.

به خانه برو و باردیگر به زنت نگاه كن ، او همان زن قبلی نیست. هیچكس نمی تواند یكسان بماند. فقط ظاهر است كه فریب می دهد. این درختان همان درختان دیروز نیستند. چگونه می توانند باشند؟ برگ های زیادی افتاده اند، برگ های تازه روییده است. به  آن درخت بادام نگاه كنید. چند برگ تازه در آمده است؟ هر روز برگ های كهنه می ریزند و برگ های تازه می رویند.

ولی شما این مقدار هشیار نیستید.

یا كه هیچ هشیاری نداشته باش ، آنوقت احساس تكرار نخواهی كرد ، یا اینكه چنان هشیار باش كه در هر تكرار چیزی تازه ببینی. این ها دو راه برای بیرون زدن از

بی حوصلگی هستند.

تغییردادن چیزهای بیرونی كمكی نخواهد كرد درست مانند عوض كردن همان اثاث است در درون اتاق، بارها و بارها. هركاری كه بكنی، هر طور هم كه آن ها را بچینی ، همان اثاث است.

زنان خانه داری هستند كه پیوسته در مورد اینكه لوازم خانه را كجا بگذارند و چگونه

آن ها را مرتب كنند فكر می كنند. ولی این همان خانه است، همان اثاث است.

چقدر در این فریب خواهی ماند؟

مردی وارد خانه اش شد و دید دوستش مشغول بوسیدن زنش است. دوستش را به اتاق دیگر برد. دوستش از ترس می لرزید. دوستی شان متزلزل خواهد شد. شوهر به نظر عصبانی می آمد ولی نبود. در را بست و از دوستش پرسید، " فقط یك چیز را به من بگو: من مجبورم، ولی تو چرا او را می بوسیدی؟!"

"من مجبورم ولی تو چرا او را می بوسیدی؟!" رفته رفته همه چیز جا می افتد و تازگی ازبین می رود!

و شما هشیاری زیادی ندارید، یا آن كیفیت از هشیاری را كه بتواند تازگی را بارها و بارها پیدا كند. برای ذهنی گنگ، همه چیز كهنه است. برای ذهنی كاملاً زنده، هیچ چیز در این دنیا كهنه نیست ،_ نمی تواند باشد. همه چیز پویا و در تغییر است.

هر انسان یك جریان دایم در تغییر است، همچون یك رودخانه. اشخاص چیزهای بی جان نیستند، چگونه می توانند تغییر نكنند؟ آیا خودت یكسان مانده ای؟ در این فاصله كه صبح برای شنیدن من آمدی و وقتی به خانه رفتی، اتفاقات زیادی رخ داده است. برخی از افكار از ذهنت رفته اند و افكار دیگر وارد شده اند. بینش های تازه كسب كرده ای. نمی توانی همانطور كه آمده بودی، بروی.

این رودخانه پیوسته در جریان است، یكسان به نظر می رسد، ولی یكسان نیست. هراكلیتوس پیر گفته است كه نمی توانی  دوبار در یك رودخانه پا بگذاری. زیرا آن رودخانه هرگز مثل قبل نیست. یك چیز این است كه تو خودت یكسان نمانده ای و نكته ی دیگر این است كه آن رودخانه یكسان نمانده است.

ولی برای دیدن این، انسان باید در اوج هشیاری به سر ببرد.

یا مانند یك بودا زندگی كن یا همچون یك بافلو، آنوقت بی حوصله نخواهی بود.

حالا انتخابش با خودت است.

من هرگز هیچكس را یكسان ندیده ام. نزد من می آیید ، چند بار نزد من آمده اید ، ولی من هرگز آن شخص قدیمی را نمی بینم. شاید از این آگاه نباشید. قابلیت متعجب شدن را داشته باشید.

بگذارید لطیفه ای برایتان بگویم:

مردی كه غرق افكارش بود، وارد میكده ای شد. از كنار زنی گذشت و پرسید، "ببخشید خانم، ساعت چند است؟"

 

زن با لحنی جدی و خشك با صدای بلند گفت، "چطور جرات می كنی همچون پیشنهادی به من بدهی؟"

مرد به خودش آمد و با ناراحتی احساس كرد كه تمام چشم ها به سمت او دوخته شده است.

با لحنی گرفته گفت، "من فقط ساعت را پرسیدم خانم."

زن با صدایی بلند تر گفت، "اگر یك كلام دیگر بگویی پلیس را خبر می كنم."

مرد نوشیدنی اش را گرفت و در حالیكه از خجالت و شرمندگی تا حد مرگ رفته بود

با سرعت به گوشه ای دورافتاده رفت و سر میزی نشست.

نفسش بند آمده بود و در فكر بود كه چگونه به سرعت از آنجا بیرون بزند.

نیم دقیقه بیشتر نگذشته بود كه همان زن سر میزش آمد و با صدایی آرام به او گفت، "من خیلی متاسفم آقا كه شما را شرمنده كردم. ولی من دانشجوی روانشناسی هستم و رساله ام را در مورد واكنش انسان ها نسبت به جملات ناگهانی و شوكه كننده می نویسم."

مرد سه ثانیه به او خیره شد و گفت، "پس اگر فقط دو دلار بگیری، تا صبح تمام آن كارها را با من خواهی كرد؟"

و گفته شده كه آن زن بیهوش شد!

شاید اجازه ندهی كه آگاهیت به سطحی بالاتر صعود كند، زیرا آنوقت زندگی یك شگفتی همیشگی خواهد بود و شاید حتی نتوانی از عهده اش بربیایی. برای همین است كه با ذهنی گنگ كنار آمده ای، در این كار یك منفعت وجود دارد.

تو بی دلیل گنگ نیستی، دلایل مشخصی وجود دارد. اگر تو واقعاً زنده بودی، همه چیز تعجب آور و شوكه كننده بود. اگر گنگ بمانی، هیچ چیز تو را متعجب نمی كند و شوكه نخواهی شد.

هرچه بیشتر گنگ باشی زندگی به نظرت بیشتر گنگ می آید.

اگر هشیارتر شوی، زندگی نیز بیشتر تازه، سرزنده و با نشاط خواهد بود، و آنوقت مشكل پیدا خواهی كرد.

تو همیشه با انتظارات مرده زندگی می كنی. هر روز به خانه می آیی و رفتارهای مشخصی را از زنت توقع داری. حالا ببین كه چگونه رنج خودت را خلق می كنی: تو از زنت توقع داری كه رفتاری ثابت و مشخص داشته باشد و آنوقت انتظار داری كه او تازه باشد! تو درخواست غیرممكن را داری. اگر واقعاً می خواهی همسرت همیشه برایت تازگی داشته باشد، انتظار نداشته باش. همیشه وقتی به خانه می آیی آماده باش تا متعجب و شوكه بشوی، آنوقت همسرت برایت تازگی خواهد داشت. ولی او باید انتظارات خاصی را برآورده كند. ما هرگز اجازه نمی دهیم كه طرف دیگر، تازگی همیشگی و تغییر

پیوسته ی ما را بشناسد. ما پنهان می شویم و خودمان را افشا نمی كنیم، زیرا دیگری ممكن است ابداً این را درك نكند.

و زن نیز توقع دارد شوهرش همیشه رفتاری مشخص داشته باشد، و البته، آنان نقش های خودشان را خوب بازی می كنند! ما زندگی نمی كنیم، فقط نقش بازی می كنیم. شوهر

به خانه می آید و آن نقش را برخودش تحمیل می كند. تا وقتی كه وارد خانه شده، او دیگر انسانی زنده نیست ، فقط یك شوهر است!

 

شوهر یعنی نوعی خاص از رفتاری مشخص. زنی كه آنجا وجود دارد، یك همسر است و آن مرد، یك شوهر است.

 حالا وقتی كه این دو نفر با هم دیدار می كنند، در واقع چهار شخص وجود دارد: زن و شوهر، كه اشخاص واقعی نیستند ، فقط شخصیت هستند، نقاب، الگوهای كاذب، رفتارهای توقع داشته شده، وظایف و از این قبیل ، و آن اشخاص واقعی، كه در پشت این نقاب ها وجود دارند. آن اشخاص واقعی احساس بی حوصلگی می كنند.

ولی شما بسیار زیاد در نقاب هایتان، در شخصیت هایتان persona  سرمایه گذاری

كرده اید. اگر واقعاً خواهان همسری هستی كه كسل كننده نباشد، تمام نقاب ها را دور بینداز، واقعی باش.

می دانم، گاهی دشوار خواهد بود، ولی ارزشش را دارد. صادق باش. اگر می خواهی

با زنت معاشقه كنی، معاشقه كن، درغیر اینصورت، بگو كه احساسش را نداری.

چیزی كه اینك اتفاق می افتد این است كه شوهر با زنش معاشقه می كند ولی در فكر یك هنرپیشه ی زن است. در تخیلاتش با این زن عشقبازی نمی كند، در تخیلاتش با زنی دیگر همبستر شده است.

و همین در مورد زن نیز صادق است. آنوقت چیزها كسل كننده می شوند، زیرا دیگر زنده نیستند. آن شدت و حرارت، آن تیزبودن ازبین رفته است.

در یك ایستگاه قطار اتفاق افتاد: آقای جانسون خودش را روی یكی از ماشین هایی كه  با سكه كار می كنند وزن كرد و كارتی از دستگاه بیرون آمد كه مشخصات طالع او را نیز می گفت.

خانم جانسون قوی هیكل آن كارت را از دست آقای جانسون كشید و گفت، "بگذار ببینمش. آه، می گوید كه تو محكم و راسخ هستی، شخصیتی مصمم داری، رهبر مردانی و برای زنان هم جذاب هستی."

سپس كارت را به شوهرش پس داد و قدری فكر كرد و گفت، "و وزنت را هم مثل بقیه چیزها اشتباهی نوشته است."

هیچ زنی باور نمی كند كه شوهرش جذب زنان دیگر باشد. تمام نكته در این است: اگر او به زنان دیگر جذب نباشد، چگونه زن انتظار دارد كه خودش برای او جذاب باشد؟ اگر مرد نسبت به زنان دیگر جذب شود، تنها در آنصورت است كه می تواند به زنش نیز جذب شود، زیرا او نیز یك زن است.

زن می خواهد كه شوهرش فقط جذب او باشد و نه جذب زنان دیگر. حالا این درخواستی مسخره است! مانند این است كه بگویی، "تو فقط اجازه داری در حضور من نفس بكشی و وقتی نزدیك دیگری می روی اجازه نداری نفس بكشی. چگونه جرات می كنی در جایی دیگر نفس بكشی؟"

فقط وقتی نفس بكش كه زنت آنجا باشد! فقط وقتی نفس بكش كه شوهرت آنجا باشد و درجای دیگر نفس نكش. البته، اگر چنین كنی، خواهی مرد و دیگر قادر نخواهی بود در برابر همسرت نیز نفس بكشی.

عشق باید راهی برای زندگی كردن باشد. باید عاشقانه زندگی كنی. تنها آنوقت است كه

می توانی زنت یا شوهرت را دوست بداری. ولی زن می گوید، " نه تو نباید به هیچكس دیگر عاشقانه نگاه كنی."

البته تو چنین ترتیبی می دهی زیرا اگر نكنی، دردسر زیاد درست می شود... ولی رفته رفته برق چشمانت را از دست خواهی داد. اگر نتوانی با عشق به هیچ جای دیگر نگاه كنی، رفته رفته حتی به زنت نیز نمی توانی عاشقانه نگاه كنی ، آن نگاه ازبین می رود. همین نیز برای زن رخ داده است.

 

همین برای تمام بشریت رخ داده است. آنگاه زندگی یك كسالت می شود، آنوقت همه منتظر مرگ هستند، آنوقت مردم پیوسته در فكر خودكشی هستند.

مارسل درجایی گفته است كه تنها مشكل متافیزیكی كه بشریت با آن روبه رو است، خودكشی است. و چنین است، زیرا مردم بی حوصله شده اند.

واقعاً شگفت انگیز است كه چرا دست به خودكشی نمی زنند و چگونه به زندگی ادامه

می دهند. به نظر نمی رسد كه این زندگی چیزی به آنان بدهد، تمام معنی آن ازدست رفته است، ولی بااین وجود، مردم به نوعی خودشان را می كشانند، امید دارند كه شاید روزی معجزه ای رخ بدهد و همه چیز درست شود. ولی این معجزه هرگز رخ نمی دهد. این تو هستی كه باید چیزها را درست كنی، هیچكس دیگر چنین نمی كند. هیچ ناجی نخواهد آمد. منتظر هیچ ناجی نباش.

خودت باید نوری فراراه خویش باشی.

اصیل تر زندگی كن.

نقاب ها را دور بینداز. این نقاب ها روی قلبت سنگینی می كنند.

تمام دروغ ها را دور بینداز.

افشا شو.

البته دردسر خواهد آمد ولی آن دردسر ارزشش را دارد زیرا تو فقط پس از آن دردسر است كه رشد می كنی و بالغ می شوی. و آنگاه هیچ چیز زندگی را نگه نمی دارد.

زندگی هر لحظه تازگی خودش را هویدا خواهد ساخت. آنگاه زندگی یك معجزه ی همیشگی خواهد بود كه پیوسته رخ می دهد. فقط تو هستی كه در پشت عادت های مرده پنهان شده ای.

اگر می خواهی بی حوصله نشوی، یك بودا شو. هرلحظه را تا حد ممكن هشیار زندگی كن، زیرا فقط در هشیاری تمام است كه قادر هستی نقاب هایت را دور بیندازی.

تو واقعاً چهره ی اصیل خودت را از یاد برده ای. حتی اگر در حمام تنها باشی و در آینه به صورت خودت نگاه كنی، آن چهره ی اصیل خودت را در آینه نمی بینی.

در آنجا نیز به فریب ادامه می دهی.

جهان هستی برای كسانی در دسترس است كه در دسترس جهان هستی باشند.

و آنوقت من به شما می گویم كه بی حوصلگی در كار نخواهد بود.

زندگی سروری بی نهایت است.

دوشنبه 19 بهمن 1388 - 8:30:36 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


رویاها پیامی از ضمیر ناخودآگاه هستند


وقتی راه می روی، فقط راه برو و مهم تر از همه دودل نباش


انسان معمولا زندگی خود را چون آدم آهنی سپری می كند


در لحظه اكنون به سر بردن، یگانه راه زندگی كردن است


مثبت اندیشی از دیدگاه اشو


بعد از 24 ساعت


انسان در شهوت زندگی می کند


ارزش خودت را دریاب


عشق خلوص مى‌بخشد


آفریگارا


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

20303 بازدید

29 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

36 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements